c_300_250_16777215_10_images_947_23055.jpeg

 

ترکمن سسی - رستم جرجانی - واقعه ۲۱ فروردین ۱۳۴۱ روستای عطا آباد، یکی از افتخارات شهرستان آق قلا و استان گلستان در مقابله با رژیم ستمشاهی است.


در این روز جوانان روستای عطا آباد جلوی تجاوز سربازان رژیم را گرفتند و با نثار خون خود، در تاریخ این مرز و بوم ماندگار شدند.


* روایتگری شاهد عینی واقعه ۲۱ فروردین ۱۳۴۱ عطا آباد
موسی جرجانی، پژوهشگر و نویسنده عرصه فرهنگ و ادبیات ترکمن، یکی از شاهدان عینی حکومت نظامی در عطا آباد است.
وی طی60 سال تلاش در عرصه فرهنگي و هنري خدمات شایانی به فرهنگ و ادب منطقه داشته است.
موسی جرجانی، پژوهشگر نام‌آشنای ترکمن و دانش‌آموخته دکترای تاریخ ایران اسلامی است و تاکنون از وی بیش از 70 عنوان کتاب درباره تاریخ، فرهنگ، آداب و مسائل دینی ترکمن‌ها و حضور آن‌ها در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، روانه بازار نشر شده است.
موسی جرجانی، فرزند مرحوم حاج آخوند رستم صوفي جرجاني، در اول فروردين ماه سال 1328 هجري شمسي برابر با 1949 ميلادي، در روستاي پيرواش از توابع شهرستان آق‌قلا در استان گلستان دیده به جهان گشود.
وي تحصيلات ابتدايي خود را در مدارس روستای کرد و عطا آباد شهرستان آق‌قلا و ادامه تحصیل خود را در مدارس فخرالدین و ایرانشهر گرگان گذراند و در سال 1349 مدرك ديپلم رياضي دريافت نمود.
موسی جرجانی سپس در ادامه وارد دانشگاه گيلان شد و در سال 1353 در رشته بازرگاني فارغ التحصيل گرديد و سپس بعد از گذراندن خدمت سربازي، برای ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر به تهران رفت و آبان ماه سال 1355 به‌عنوان خبرنگار رسمي، در راديو و تلويزيون تهران استخدام و مشغول بكار شد.


* موسی جرجانی، یکی از شاهدان عینی حکومت نظامی در عطا آباد است و هجوم ماموران در سال 1341 است.
وی در آن زمان 13 ساله بود است و در مدرسه روستای عطا آباد، کلاس پنجم درس می خواند.
وی در شرح روایت این واقعه چنین گفت:
روزی از روزها در تاریخ ۱۹ فروردین سال ۱۳۴۱، صبح زود از خانه پدری خود در روستای پیرواش به سمت مدرسه خود در عطا آباد (سمت غربی پیرواش) که فاصله اش از پیرواش 6 کیلومتر است، با پای پیاده حرکت می کند.
وقتی به مدرسه می رسد می بیند که همه اهالی روستا بزرگ و کوچک و زن و مرد با چوب و تبر با اضطراب و نگرانی به¬طرف غرب روستا در حرکت هستند گویا حادثه مهمی اتفاق افتاده بود، محل این حادثه در غرب روستا و در نزدیکی مدرسه و در میان مزرعه بود، ما دانش آموزان مدرسه با مشاهده ازدحام مردم و غلغله¬ای که ایجاد شده بود، همگی به سمت مردم حرکت کردیم تا ببینیم که چی شده است؟
دیدیم که چند تن از مسئولان، کارشناسان و تعدادی هم ماموران ژاندارمری و سربازان تفنگ به دست و عوامل رژیم شاهنشاهی و ساواکی با چندین خودرو جیپ، لند رورو و چند تا تراکتور به عطا آباد آمده بودند.
از دوستان و هم کلاس های خود و برخی از بزرگ تر ها سوال کرده و علت آمدن ماموران را جویا می شوم.
آنها در جواب می گویند این ماموران دولتی و سربازها برای گرفتن زمین های اهالی روستا آمده اند.
من به سمت مدرسه حرکت می کنم تا مبادا زنگ مدرسه به صدا در بیاید و دیر به مدرسه برسم.
در مدرسه صحبت همه معلم ها و مدیر مدرسه و دانش آموزان از آمدن ماموران و سربازان بود.
پس از لحظاتی که در مدرسه و سرکلاس بودیم، صدای تیر تفنگ و سروصدا و فریادهای اهالی روستا و شیون زنان و گریه کودکان بلند شد، همه دانش آموزان سراسیمه به سمت حیاط و بیرون از مدرسه دوان دوان حرکت کردیم.
با چشم خود دیدم که مردان و زنان غیور عطا آباد با سنگ، چوب و چماق، داس و تبر، بیل و کلنگ و هر وسیله ای که دم دستشان داشتند، با حمله و یورش به ماموران رژیم شاهنشاهی آنان را مورد ضرب و شتم شدید قرار داده و خسارت زیادی را به وسایل و تجهیزات آنان وارد می کنند و سرآخر حکومت نظامی در روستا برقرار می شود و عده از جوانان و مردان روستا فرار کرده و روستا را ترک می¬کنند.
مدرسه نیمه کاره تعطیل می شود و رعب و وحشت خاصی سرتاسر روستا را در بر می¬گیرد.
من نیز دوان دوان و در میان گل و لای و از میان زمین های کشاورزی به سمت پیرواش می روم.
وقتی به خانه رسیدم ماجرا را به پدر و مادرم و بقیه اعضای خانواده خود تعریف کردم.
فردای آن روز پدر و مادرم نمی گذاشتند من به عطا آباد و به مدرسه بروم. چون هرلحظه ممکن بود ماموران رژیم دوباره سر برسند و اتفاقات بدی رخ بدهد. اما من به مدرسه رفتم.
وقتی به نزدیکی های عطا آباد رسیدم سکوت وحشتناکی سرتاسر روستا را در بر گرفته است. با ترس و لرز به سمت مدرسه رفتم. برخی از دانش آموزانی مثل من که از روستاهای اطراف می آمدند، غیبت داشتند و حتما خانواده شان نگذاشته بود که به مدرسه بیایند. تعدای از معلمان نیز نیامده بودند. خلاصه اینکه مدرسه باز هم نیمه کاره و زودتر تعطیل شد و من هم به خانه مان در پیرواش برگشتم.


* حمله ماموران رژیم شاهنشاهی به مردم روستای عطا آباد
دو روز بعد از این واقعه یعنی روز ۲۱ فروردین ۱۳۴۱، من طبق معمول ساعت 5 صبح با پای پیاده از روستای پیرواش عازم مدرسه در روستای عطا آباد شدم. مه شدیدی همه جا را فرا گرفته بود. تا حدی که جلوی خود را هم نمی توانستم ببینم. هوا هم خیلی سرد بود. کتاب هایم را زیر پیراهنم پوشانده و دست هایم را مشت کرده و محکم درون جیب هایم گذاشته بودم. هوا سوز عجیبی داشت.
در نزدیکی های عطا آباد و از دور صدای واق واق سگ ها به گوش می رسد. من، لحظه ای ایست کردم و بند کفشهایم را از دوباره محکم تر بستم و جورابم را هم بر روی شلوارم کشیدم و آماده دویدن شدم.
چون می ترسیدم که مبادا سگ ها در طول مسیر دنبالم کنند.
آرام آرام به حرکت خود ادامه دادم. صدای سگ ها بلند تر و زیاد تر می شد و من هم همچنان آماده دویدن و فرار کردن از دست سگ ها بودم. چون اغلب در بین راه و مسیر مدرسه سگ ها، من یا دیگر بچه ها و دانش آموزان را دنبال می کردند.
وقتی نزدیک عطا آباد شدم، مشخص می شود که صدای سگ ها از دیدن ماشین های غریبه نظامی بلند شده است. طوری شده بود که می توان گفت اغلب سگ های روستا شروع به پارس کردن شده بودند.
صداهایی از دور به گوشم می رسد. ناگهان از دور و از درون مه شدید، نورهایی به سمتم می آمدند. کم کم نورها نزدیک و نزدیک تر می شدند. وقتی نزدیک تر شدند دیدم که نور چراغ های چندین خودرو نظامی جیپ و کامیون ارتشی رژیم و ماموران دولتی هستند. طوری شده بود که صدای سگ ها و صدای ماشین های دولتی و نظامی با هم قاطی شده بود.
ساعت حدود 6 صبح بود. من دوان دوان خودم را داخل یکی از گودال ها و یا به اصلاح محلی یاب های کنار جاده انداختم و پنهان شدم تا مبادا من را ببیند. خودروها از جاده گلی عبور کردند و اول روستای عطا آباد ایست کردند.
در این بین مردم نیز با شنیدن صدای ماشین ها و سگ ها، سراسیمه و دوان دوان به این طرف و آن طرف می رفتند، من هم دوان دوان با لباس های گلی از لابه لای خانه های روستای به سمت مدرسه و خانه عمویم حرکت کردم.
آری ماموران رژیم شاهنشاهی به عطا آباد یورش برده و صدای تیر و تفنگ همه جا را در بر می گیرد.
ماموران با حمله وحشیانه خود تعدادی از مردان و جوانان روستا را دستگیر کرده و مورد شکنجه و آزار و اذیت قرار دادند. آنها حتی به زنان و افراد پیر و سالخورده هم رحم نکردند و کتک می زدند.
من با ترس و لرز بالاخره به شمال روستا و منزل عمویم رسیدم.
با چشم خود دیدم که بعضی از جوانان و مردان غیور ترکمن لباس زنانه پوشیده و در بین زنان و کودکان و سالخوردگان خودشان را جا زده و با ماموران شاه درگیر شده و تعدادی از آنان را مجروح می کنند.


* بالاخره ماموران دولتی، عده ای از مردان و جوانان را دستگیر و به زندان گرگان منتقل می شوند و در آنجا مورد ضرب و شکنجه شدید قرار می گیرند.

در این ایام حدود یک ماه در عطا آباد حکومت نظامی برقرار شد و من نمی توانستم به مدرسه بروم چون مدرسه را هم تعطیل کرده بودند.
بعدها پس از مدت یک ماه، مردم محلی و جوانان غیور روستاهای اطراف، با تنگ کردن عرصه برماموران دولتی رژیم، حکومت نظامی شکسته شده و ماموران مجبور به ترک روستا می شوند.
بعدها شنیدم که یکی از اهالی عطا آباد به نام مراد، فرزند یوسف در زندان و زیر شکنجه از دنیا می رود.
در این واقعه تاریخی، کودک ۵ ساله ای به نام آق محمد قریشی فرزند جعفر نیز با ضرب گلوله ماموران رژیم شاه به شهادت می رسد.


* این رویداد را می توان به عنوان برگ زرینی از مبارزه مردم عطا آباد علیه ماموران ساواک و رژیم ستمشاهی، در تاریخ ثبت کرد تا جوانان و نوجوانان امروزی به شهامت، دلیرمردی و رشادت های پدران، بزرگان و اجدادشان آشنا و مطلع شوند تا سینه به سینه به نسل های جدید انتقال یابد.
* گفتنی است، همزمان و همراه با قیام حضرت امام خمینی (ره) در سال1341 و ۱۳۴2، مردم مخلص، متدین و فداکار عطا آباد نیز در تاریخ ۲۱ فروردین ۱۳۴۱، علیه ظلم های رژیم به پا خاستند که این مبارزات و رشادت ها بعدها در اغلب شهرهای کشور نیز اتفاق می افتد و گسترش می یابد.


به قلم : رستم جرجانی
خبرنگار و فعال رسانه ای

 

c_300_250_16777215_10_images_947_23058.jpeg

نوشتن دیدگاه

مخاطبان گرامی، برای انتشار نظرات لطفا نکات زیر را رعایت فرمایید:
- نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- نظرات حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های اسلامی منتشر نمی‌شود.
- نظرات بعد از ویرایش ارسال می‌شود.


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

 

ترکمن سسی

turkmensesi

تبلیغ

 

نوین وب گستر