c_300_250_16777215_10_images_69122.jpg

ترکمن سسی- جایگاه پمپ بنزین روستای دوگونچی تقریبا صد متری با جاده اصلی بندر ترکمن-آق قلا فاصله داشت. اولین بار بود که به آن جایگاه  بنزین مراجعه میکردم که باعث شد سوژه نوشتن این فقرنامه برایم چیره گردد.


 فرمان سواری ام به طرف مسیر بندرترکمن می چرخد که باصدای پیر زنانه ای تقریبا 60 ساله روبرو می شوم : با صدای خسته ای میگوید: جانا.. اگر روستای قرنجیک می روی مرا هم ببر. می گویم داخل قرنجیک نمی روم، اگر خواستی جاده اصلی منتهی روستا پیاده ات میکنم. میگوید: اشکالی ندارد خدا خیرت دهد.
 ولی.... رویم را به عقب بر گرداندم تا ببینم چیزی با خودش دارد یا نه. دیدم یک گالن  20 لیتری را به زور دستش گرفته به طرف ماشین می اورد. به هرجون کندنی گالن بدست  در صندل عقبی ماشین با نثار وردهای خیرآمیز" خدا شما را از بلا نجات دهد و بد نبینی و... جا می گیرد.. ولی همینکه در وپنجره ماشین بسته شد، بویی بر داخل ماشین پیچید که این بو طبعا در جایگاه پمپ بنزین  ها  به مشام ما می خورد.
 کنجکاو شدم پرسیدم:  دایزا این گالن چیه که دستت گرفتی؟ بدون درنگی جواب داد: بنزین !! که از جایگاه خریدم و به زور تا جاده اصلی آوردم . سوال میکنم:  بنزین را چیکار می کنی؟ انگار از این سوال قبلا زیاد شنیده و از جوابش خسته شده بود ...
گفت: آه پسرم چیکار کنم زندگی را باید بچرخانم.... گفتم: مگر شوهری و پسری نداری که بهت کمک کنند"  میگوید شوهرم بیکار و اگر در آمدی هم داشته باشد از خودش زیادی نمی کند... می پرسم: مگر با این یک گالن بنزین میشه زندگی چرخاند؟!.. میگوید:  می برم این گالن را به مغازه های قرنجیک می فروشم و تقریبا  با این کار روزانه پنچ هزار تومانی گیرم میاید....
 گفتم: خوب این  پنج هزار تومان که فقط  میشود نان خرید بقیه اش؟ ... دوباره آهی از درون میکشد و میگوید: دختری تقریبا بیست ساله دارم که الان اگر خانه ام بیایی روی دار قالی نشسته است و تقریبا ماهی یکبار نیز در گرگان یکی دو خانواده ی ترکمن او را می برند در ازای مبلغی تقریبا بسیت و پنج هزار تومان کار نظافت و جاروکشی منزلشان را انجام میدهد...
دیگه من  مشغول فکر حساب و کتاب  سر انگشتی در آمد یک ماهه اش  بودم که تقریبا 55 هزار تومان  بود ...این حساب  هم  در صورتی جواب صحت سنجی اش درست در می امد که اگر همیشه سالم و تندرست اگر بودند و خدای ناکرده خللی به هیکل آهنینشان وارد نمی شد...
 یهو صدایش منو به طرفش می کشد..  باللی" تانگری یالقاسین " من اینجا پیاده میشوم.. ولی می دیدم اگر همانجا پیاده اش می کردم دوباره 200 متری داخل روستا گالن را روی آنداقی اش(کلاهک) باید حمل می کرد..فرمان را سمت فرعی روستا چرخاندم و به آدرس خونه اش گاز گرفتم. در حالیکه بوی بنزین و خطر اشتعالش هر آن تهدیدم می کرد ولی در مقابل تهدید درونم یارای مقاومت نداشتم و احساس کردم باید این کار رو می کردم .....
 دیگه آخرین استگاه داخل کوچه اش می خواستم پیاده اش کنم مبلغی در ازای معادل درآمد یک ماهه اش دستش می گذارم ... تعارف می کرد می گفت  و به طرف آسمان دعا می کرد ...
"خدایا تعداد آدمهای خوب را زیاد کن... یوزینگه چانگ دگماسین(زندگی آبرومندانه ای داشته باشی).... قوم دییب توتانینگ قزیل بولسین...."
 در حالیکه مانده بودم و جوابی برای نحوه  چرخیدن یک ماهه دیگرزندگیش نمی یافتم در آخرین لحظات تکرار می کرد ... اگر آدم خوبی پیدا کردی و به کار نظافت  جارو کشی خانه اش نیاز داشت خودم و دخترم هستیم ...
در غم درد نامه اش با خودم کلنجار می رفتم که شنیدن جمله و تقاضای آخری اش نمکی بود بر زخم زبان باز کرده به درازای تاریخ .... یهو  تازه یادم اومد به یک بنده خدایی در اومچالئ  مدارکم را برای ضمانت وام ازدواجش باید می رساندم که در هزینه مخارج عروسیش مانده بود ....؟!

یادداشت: ر.ن

دیدگاه‌ها  

+1 #1 عبدالحکیم قدیرزاده 1397-06-20 23:11
سلام
من نیز سعادت و خوشبختی دو دنیا را برای شما آرزومندم.درد بسیار است اما متاسفانه جامعه بسوی بی تفاوتی دارد سوق پیدا میکند.باید راه چاره کرد قبل از آنکه خیلی زود دیر شود.
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه

مخاطبان گرامی، برای انتشار نظرات لطفا نکات زیر را رعایت فرمایید:
- نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- نظرات حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های اسلامی منتشر نمی‌شود.
- نظرات بعد از ویرایش ارسال می‌شود.


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

 

ترکمن سسی

turkmensesi

تبلیغ

 

نوین وب گستر