c_300_250_16777215_10_images_99008.jpg

ترکمن سسی - رشید نافعی ، یادداشت نویس سیمین شهری ، روایت جالبی از همبازی های دوران خردسالی خود یاد می کند که جای تامل و اندیشه دارد. تمثیلی که برای بسیاری قابل تاویل و تعبیر است.

وی در شبکه اجتماعی اینستاگرام نوشته است:

 زمانیکه بچه بودیم از هر وسیله ای برای بازی کردن قصد انتفاع میکردیم و اینکه با روستای قارقی در ضلع شمالی اومچالی همسایه بودیم و عمده رویش آن روستا قارقی (همان نی فارسی) بوده است که این مساله نیز علت تسمیه آن بوده است .و به علت وفور آن محصول بازی اکثر ما در آن دوران کودکی نی سواری بود که به عبارتی به مثابه آلترناتیو اسب سواری شبیه سازی میشد و چه دورانی بود که متاسفانه گرد و خاک این قافله کاروان عمر تموز وار وضوح تصاویر را مکدرساخته است.
 در این راستا داستان یکی از همبازیهای قدیمی آن دوران بسیار شنیدنی و مستلزم برداشت عمیقی است . این دوست مورد اشاره را اخیرا در در روستای زادگاه خودم (اومچالی) زیارت کردم و یاد و خاطرات آن دوران را برای همدیگر بازگو میکردیم و به عبارتی به گذشته خودمان نگاه میکردیم که در این فیمابین یکهویی دوست دوران کودکی ما انگار زیر آوار مانده باشد سکوت عمیقی بر وجودش سایه انداخت و آهی از ته دل کشید و بعد از مکثی کوتاه و معنادار سکوت غمبارش را شکست و به دریای واژه ها تلاطم انداخت و گفت که من از همان دوران متوجه گشتم که در زندگی ، فقیر و صاحب هیچ گونه رشد و توسعه و مکنتی نخواهم بود .
گفتم دوست عزیز ، چطور آن موقع به این نتیجه رسیدید؟ گفت همگی شماها هرکدام یکی از آن نی (قارقی) ها یی را که برزمین افتاده بود را برمیداشتید و اسبتان را به درایت کودکیتان زین میکردید و به وسعت فراخنای گامهایتان می تاختید ولی من شوربخت همانجا وایستاده و شماها را نظاره میکردم و به تک تک شما التماس میکردم که مرا هم پشت و ترک خودتان سوار کنید... خوب آدم حسابی ، این چه کاری است سنگ مفت و گنجشگ مفت ، بگو تو هم یکی از آن نی ها را بردار و تو هم صاحب یک اسب مفت شو و بتاز دیگه....و میگفت به این خاطر بعد از آن زمان هر موقع به آن داستانک واقعی فکر میکنم احساس عقب ماندگی و کم مایگی به من دست میدهد....
نگارنده این سطور که شنونده این رنجنامه بودم بعد از شنیدن آن نمیدانستم بخندم چون شبیه جوک بود و نمیدانستم بگریم چون شبیه تراژدی بود ولی اینرا میدانم سناریوی سرنوشت شوم یک فرد ی بود که گذران چهل سالگی را تجربه میکرد....به هرحال به آن دوست عزیزم خواستم دلداری بدهم و گفتم همینکه سالمی و خانواده تندرستی و با آرامشی داری خدا را شکر کن و دنیا وسیع است و آدم زیاد و .. .
ولی در دلم غوغایی به پا بود و سوالات سقراطی بی جواب و تصاویری از شباهت سرنوشت ما با داستان فوق که دائم میخواستیم هنوز هم پشت و ترک دیگران به انتظار سواری نشسته ایم!!!!
 خرد یارتان

نوشتن دیدگاه

مخاطبان گرامی، برای انتشار نظرات لطفا نکات زیر را رعایت فرمایید:
- نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- نظرات حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های اسلامی منتشر نمی‌شود.
- نظرات بعد از ویرایش ارسال می‌شود.


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

 

ترکمن سسی

turkmensesi

تبلیغ

 

نوین وب گستر