c_300_250_16777215_10_images_22433.jpg


ترکمن سسی - وحید حاج سعیدی روزنامه نگار گلستانی نوشت: چند وقت پیش در یک کلاس آنلاین مشغول گوش کردن به صحبت های استاد بودم که یکی از دانش آموزان قدیمی مان زنگ زد و با حالتی نزار گفت: «همسرم در بیمارستان در حال وضع حمل است و پول کم آورده ام. اگر می توانید مبلغ ... هزار تومان به حسابم واریز کنید.»

 

گاهی اوقات برای کمک به همنوع نیازی به استعلام و حساب و کتاب جیب تان نیست، حتی اگر آخر برج باشد! اصرار داشت که همین الان واریز کنم. از کلاس آنلاین خارج شدم و مبلغ را که در این دوره زمانی مبلغ چندانی نیست، واریز کردم. پیامک تشکر آمیز فرستاد و عنوان کرد امشب یا فردا صبح این مبلغ را باز خواهد گرداند، بدون اینکه از من شماره حساب بخواهد!
روز بعد هم با ماشین از جلوی مغازه اش رد شدم و دیدم خدا را شکر از پیله نزاری در آمده است و با دوستان به گپ و گفت و شوخی مشغول است. خدا را شکر در این دوره زمانه که خیلی ها هشت شان گرو نه شان است و قسطی می خندند، این بزرگوار، نقداً و با شور می خندید! شاید هم در حال خندیدن به ریش من و امثال من و مندلیف و علم الاشیاء و کلاس های دانشگاه و کلاس های آنلاین و دوره های موفقیت و ... بود! به هر حال وقتی در کلاس های وقت شناسی و موقعیت شناسی به شما یاد می دهند، «سحر خیزترین پرنده، صاحب کرم می شود» و در کلاس های درس و منابر وعظ به ما می دهند، اخلاق چیست و اخلاق مدار کیست، معلوم است یک عده باید ریش دیگران را وسیله مضحکه قرار دهند!
یک ماه بعد برای اینکه به خودم ثابت کنم درباره این بنده خدا اشتباه کرده ام، از طریق پیامک شماره حساب فرستادم و از ایشان خواستم در صورتی که مشکلش حل شده مبلغ را برگرداند که پیامک برگشت خورد و گوشی اش نیز خاموش بود. به مغازه اش رفتم که دیدم مغازه اش را تعطیل کرده است. از همسایه مغازه خبرش را گرفتم که بنده خدا اطلاعی نداشت ولی خدا را شکر گوشش سالم بود و آثار از باندپیچی و جراحت روی گوشش دیده نمی شد!
این ماجرا مرا یاد داستان کوتاه «دزديدن جوانمردي» انداخت. اسب سواري، مرد مجروح و در راه مانده ای را سر راه خود ديد که از او کمک خواست. مرد سوار دلش به حال او سوخت از اسب پياده شد و او را از جا بلند کرد. و روي اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند. مرد مجروح وقتي بر اسب سوار شد، دهنه ي اسب را كشيد و گفت : ممنون از مهربانی تان و با اسب گريخت!
اما پيش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد : تو، تنها اسب را نبردي، جوانمردي را هم بردي. اسب مال تو ؛ اما گوش کن ببين چه مي گويم. مرد شیاد اسب را نگه داشت. صاحب اسب گفت: هرگز به کسی نگو چگونه اسب را به دست آوردي؛ زيرا مي ترسم که ديگر «هيچ سواري» به پياده اي رحم نکند!
ای کاش این دانش آموز قدیمی ما هم برای کلاه گذاشتن سر دیگران در آینده پیش رو، دستکم از بیماری زن و بچه اش مایه نگذارد چرا که در این صورت دیگر کسی به هیچ درمانده ای در بیمارستان یاری نخواهد رساند!

نوشتن دیدگاه

مخاطبان گرامی، برای انتشار نظرات لطفا نکات زیر را رعایت فرمایید:
- نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- نظرات حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های اسلامی منتشر نمی‌شود.
- نظرات بعد از ویرایش ارسال می‌شود.


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

 

ترکمن سسی

turkmensesi

تبلیغ

 

نوین وب گستر